شماره ٥٠٨: عقل از اينجا بي خبر او ره به آنجا کي برد

عقل از اينجا بي خبر او ره به آنجا کي برد
مرغ وهم ار پر بسوزد ره به بالا کي برد
عقل مخمور است و ميخانه نمي داند کجاست
اين چنين شخصي به ميخانه شما را کي برد
مجلس عشق است و سلطان ساقي و رندان حريف
هر گداي بي سر و پا ره به آنجا کي برد
از لب شيرين يوسف هر که يابد بوسه اي
کي برد شکر به مصر نام حلوا کي برد
دم مزن از معرفت با ما درين بحر محيط
مرد عاقل آب دريا سوي دريا کي برد
رستم دستان زبردستي کند با اين و آن
گر به دست ما فتد او دست از ما کي برد
نعمت الله هر چه مي يابد مسماي وي است
با چنين کشف خوشي او اسم اسما کي برد