شماره ٥٠١: پادشاهي گداي او دارد

پادشاهي گداي او دارد
سلطنت بي نواي او دارد
هر کجا خسروي است در عالم
جان شيرين براي او دارد
نور ديده، ز چشمش اندازم
گر کسي را بجاي او دارد
مدتي شد که اين دل مستم
عاشقانه هواي او دارد
جان فداي بلاي بالايش
که دل من بلاي او دارد
عشق مست است و جام مي بر دست
عقل مسکين چه پاي او دارد
نعمت الله با چنين نعمت
چشم جان بر عطاي او دارد