شماره ٤٧٢: ترک سرمستم دگر باره کلاهي کج نهاد

ترک سرمستم دگر باره کلاهي کج نهاد
ملک دل بگرفت و خان و مان ما بر باد داد
پيش سلطان داد بتوان خواستن از ديگران
چونکه او بيداد باشد از که خواهم خواست داد
عقل سرگردان ز پا افتاد و عشقش در ربود
همچو مخموري به دست ترک سرمستي فتاد
در چمن سرو سهي چون ديد آن بالاي او
سر به پاي او فکند و پيش او برپا ستاد
خوش در ميخانه اي بر روي ما بگشوده اند
بس گشايش ها که ما را رو نموده زاين گشاد
در خرابات مغان رندي که نام ما شنيد
سرخوشانه پاي کوبان رو به سوي ما نهاد
گر کسي گويد که سيد توبه کرد از عاشقي
حاش لله اين نخواهم کرد و اين هرگز مباد