شماره ٤٦٨: آب چشم ما بروي ما فتاد

آب چشم ما بروي ما فتاد
سوبسو گشت او ولي دريا فتاد
روي ما خوش بود خوش تر شد از آن
آب رو داريم بر رو تا فتاد
آب ديده اشک مردم زاده بود
خوش روان گرديد در دريا فتاد
چيست عالم شبنمي از بحر ما
ميل مأوا کرد با مأوا فتاد
عاقلي نقش خيالي بسته بود
عشق آمد کار او در پا فتاد
هر که افتاد او ز چشم عارفي
دل به او کم ده که از دلها فتاد
نعمت الله در خرابات مغان
مجلسي رندانه ديد آنجا فتاد