شماره ٤٦٧: آب چشم ما بروي ما فتاد

آب چشم ما بروي ما فتاد
مردم ديده در اين دريا فتاد
رند سرمستي به ميخانه رسيد
سر بپاي خم نهاد از پا فتاد
برنخيزد جاودان هر کس که او
در خرابات آمد و آنجا فتاد
ما ز دريائيم و دريا عين ما
عين ما روشن به عين ما فتاد
همدم جاميم و با ساقي حريف
اين چنين ذوق خوشي ما را فتاد
دل برفت از ما و در دريا نشست
عاقبت محمود با مأوا فتاد
نعمت الله چون مقام خويش ديد
بر در يکتاي بي همتا فتاد