شماره ٤٦٥: هر که در درياي بي پايان فتاد

هر که در درياي بي پايان فتاد
همچو ما در بحر بي پايان فتاد
عشق جانان آتشي خوش برفروخت
شعله اي در جان مشتاقان فتاد
رند مستي سر به پاي خم نهاد
غلغلي در مجلس رندان فتاد
آنکه جان بفروخت درد دل خريد
نيک سودا کرد و خوش ارزان فتاد
يار ما را کار با اغيار نيست
کار او اي يار با ياران فتاد
از سر کويش کسي کو دور شد
بي سروپا سخت سرگردان فتاد
نعمت الله جان به جانان داد و رفت
خوش بود جاني که با جانان فتاد