شماره ٤٤٥: عشق دلبر در دل ما جا گرفت

عشق دلبر در دل ما جا گرفت
خانه خالي ديد از آن مأوا گرفت
عاشق و مستيم در کوي مغان
عاقلان را کي بود بر ما گرفت
هرکسي دستي و داماني دگر
دست ما دامان بي همتا گرفت
مبتلائيم و بلا جوئيم ما
از بلا اين کار ما بالا گرفت
آب چشم ما به هر سو رو نهاد
لاجرم گرد جهان دريا گرفت
عقل اگر ره را غلط کرد و برفت
کي کند بينا به نابينا گرفت
سيد ما از همه عالم بريد
درگه يکتاي بي همتا گرفت