شماره ٤٣٩: گر وصال يارخواهي ترک جان بايد گرفت

گر وصال يارخواهي ترک جان بايد گرفت
عشق مي بازي طريق عاشقان بايد گرفت
در خرابات مغان مستيم و جام بدست
ذوق ما مي بايدت راه مغان بايد گرفت
ترک مستي است عشقش غارت جان مي کند
ملک دل بايد سپرد وترک جان بايد گرفت
در نظر نقش خيال روي او بايد نگاشت
هر چه او بنمايدت نقشي از آن بايد گرفت
درد دردت گر دهد چون صاف درمان نوش کن
ور مي صافي دهد در دم روان بايد گرفت
ما خراباتي و رند وعاشق و مي خواره ايم
گر تو مرد زاهدي از ما کران بايد گرفت
گفته سيد به جان بشنو که مي گويد ز جان
اين چنين قول خوشي يادش به جان بايد گرفت