شماره ٤٣٦: عشق سلطان ما جهان بگرفت

عشق سلطان ما جهان بگرفت
تخت دل ملک جان روان بگرفت
بگرفت آتشي و در ما زد
سوخته بوديم، در زمان بگرفت
آفتابش چو برکشيد علم
چتر عالم به سايه بان بگرفت
عشق صاحبقران جهانگير است
شاه صاحبقران جهان بگرفت
صورت او نشان معني داد
حکم معني از آن نشان بگرفت
دل ما را فکند در آتش
دود دل دامنش از آن بگرفت
نعمت الله به ذوق گويا شد
سخنش ملک جاودان بگرفت