شماره ٤٣٥: آتش عشقش خوشي در ما گرفت

آتش عشقش خوشي در ما گرفت
بعد از آن درجمله اشيا گرفت
رند سرمستيم در کوي مغان
محتسب را کي رسد بر ما گرفت
آن دل سرمست اين ديوانگان
مو به مو از زلف او سودا گرفت
عاشق ثابت قدم مي جست از آن
عشق آن معشوق ما ما را گرفت
گفته مستانه ما فاش شد
در خرابات مغان غوغا گرفت
خوش بلائي مي کشيم از عشق او
کار ما از عاشقي بالا گرفت
نعمت الله از همه عالم بريد
درگه يکتاي بي همتا گرفت