شماره ٤٢٩: به خرابات مغان بي سر و پا خواهم رفت

به خرابات مغان بي سر و پا خواهم رفت
دردمندانه به اميد دوا خواهم رفت
باز زنار سر زلف بتي خواهم بست
من سودا زده در دام بلا خواهم رفت
گنج در گوشه ميخانه سرمستان است
از چنين جاي خوشي بنده کجا خواهم رفت
چون سر دار بقا دار بقا مي بخشد
عاشقانه به سر دار فنا خواهم رفت
مي روم تا به سراپرده او مست و خراب
بر در عاقل مخمور چرا خواهم رفت
به اميدي که مگر خاک در او گردم
ميل دارم که چو بادي به هوا خواهم رفت
اي که گوئي به کجا مي روي اي سيد ما
از خدا آمده بودم به خدا خواهم رفت