شماره ٤٢٨: عقل مشوش دماغ، از سرما رفت رفت

عقل مشوش دماغ، از سرما رفت رفت
عشق درآمد ز در، عقل زجا رفت رفت
نقش خيالي نگاشت، هيچ حقيقت نداشت
بود هوا در سرش، هم به هوا رفت رفت
عمر به باد هوا، داد در اين گفت و گو
ميل صوابي نکرد، راه خطا رفت رفت
عاشق مستي رسيد، عربده آغاز کرد
عاقل مخمور از آن، از بر ما رفت رفت
هرکه به دريا فتاد، نام ونشانش مجو
بشنو وديگر مگو، خواجه چرا رفت رفت
جام حبابي پرآب، گر شکند صورتش
معني او آب بود، آب کجا رفت رفت
سيد هر دو سرا ، آمده بود از خدا
باز به حکم خدا، نزد خدا رفت رفت