شماره ٤٢٤: نعمت الله جان به جانان داد و رفت

نعمت الله جان به جانان داد و رفت
بر درميخانه مست افتاد و رفت
سيد ما بنده خاص خداست
گوئيا شد از جهان آزاد و رفت
قرب صد سالي غم هجران کشيد
عاقبت از وصل شد دلشاد و رفت
تا نپنداري که او معدوم گشت
يا بداد او عمر خود بر باد و رفت
برقعي از جسم و جان بربسته بود
بند برقع را زر و بگشاد و رفت
در خرابات فنا مست و خراب
سربه پاي خم مي بنهاد و رفت
چون نداي ارجعي از حق شنود
زنده دل از عشق او جان داد و رفت
کل شيي هالک الا وجهه
خواند بر دنياي بي بنياد و رفت
نعمت الله دوستان يادش کنند
تا نگوئي رفت او از ياد و رفت