شماره ٤١٧: جانم از درد دل دوائي يافت

جانم از درد دل دوائي يافت
درد نوشيد از آن صفائي يافت
بي نوا بود جان مسکينم
از عطاي خدا نوائي يافت
گنج اسماي حضرت سلطان
ناگه از کنج دل گدائي يافت
درد دل هرکه برد بر در او
آن قماشش نکو بهائي يافت
ديده هرکه نور رويش ديد
در همه آينه لقائي يافت
دل به ميخانه رفت و خوش بنشست
خوش مقامي و نيک جائي يافت
نعمت الله ز خويش فاني شد
جاودان زان بقا بقائي يافت