شماره ٤١٥: علم ما در کتاب نتوان يافت

علم ما در کتاب نتوان يافت
سرآب از سراب نتوان يافت
بي حجاب است و خلق مي گويند
حضرتش بي حجاب نتوان يافت
چشم ما بحر درنظر دارد
به از اين بحر و آب نتوان يافت
ما به شب آفتاب مي بينيم
گرچه شب آفتاب نتوان يافت
گنج عشقش حساب نتوان کرد
بي حسابش حساب نتوان يافت
بگذر از نقش و از خيال مپرس
که خيالش به خواب نتوان يافت
در خرابات همچو سيد ما
رند مستي خراب نتوان يافت