شماره ٤١٤: علم ما درکتاب نتوان يافت

علم ما درکتاب نتوان يافت
سرآب از سراب نتوان يافت
در خيالش بخواب رفتي باز
وصل او را به خواب نتوان يافت
رند هرگز به خانقه نرود
درچنان جا شراب نتوان يافت
همه عالم چو ذره او خورشيد
ذره بي آفتاب نتوان يافت
اين چنين دلبري که ما داريم
در جهان بي حجاب نتوان يافت
سخن ما روان چو آب حيات
اين سخن را جواب نتوان يافت
در خرابات همچو سيد ما
رند مست خراب نتوان يافت