شماره ٤١٢: دل سرمست ما ز جان بگذشت

دل سرمست ما ز جان بگذشت
آن معاني از اين بيان بگذشت
در خرابات عشق مي گرديد
لامکان يافت و زمکان بگذشت
دنيي وآخرت بهم برزد
جان چه باشد که از جهان بگذشت
از وجود و عدم سخن نکند
هرکه از نام و از نشان بگذشت
ميل جنت دگر نخواهد کرد
هرکه بر کوي عاشقان بگذشت
نور رويش به چشم ما بنمود
ديده از بحر بي کران بگذشت
سيد ما گذشت از عالم
بنده با حضرتش روان بگذشت