شماره ٣٩٦: در همه جان جز که هم جان هيچ نيست

در همه جان جز که هم جان هيچ نيست
تن چه باشد زانکه هم جان هيچ نيست
بگذر از دنيي و عقبي باده نوش
جز مي و ساقي رندان هيچ نيست
با سبک روحان نشين اي يار من
زانکه صحبت با گران جان هيچ نيست
نزد مصري شهر بغداد است هيچ
کوبنان چبود که کرمان هيچ نيست
غير او هيچ است اگر گوئي که هست
هرچه باشد غير او آن هيچ نيست
ظاهر و باطن همه عين وي است
غير او پيدا و پنهان هيچ نيست
با وجود سيد هر دو سرا
بي نوا چبود که سلطان هيچ نيست