شماره ٣٩٢: در دل هرکه عشق جانان نيست

در دل هرکه عشق جانان نيست
مرده دانش که در تنش جان نيست
عاشق زلف و روي معشوقم
التفاتم به کفر وايمان نيست
در خرابات چون من سرمست
هيچ رندي ميان رندان نيست
اي که درمان درد مي جوئي
خوشتر از درد درد درمان نيست
حالتي ديگر است مستان را
توچه داني اگر ترا آن نيست
نورچشم است ودر نظر پيداست
روشن است او ببين که پنهان نيست
هرکه کفران نعمت الله کرد
در همه مذهب او مسلمان نيست