شماره ٣٨٩: دل ندارد هرکه او را درد نيست

دل ندارد هرکه او را درد نيست
وانکه خود دردي ندارد مرد نيست
نزد بي دردان مگو زنهار درد
دشمن است آن دوست کو همدرد نيست
با لب و رخسار و چشم مست يار
حاجت جام و شراب و ورد نيست
در هواي آفتاب روي او
دربه در گشتيم واز وي گرد نيست
درد بي درمان ما را از يقين
همچو سيد ديگري درخورد نيست