شماره ٣٧٧: موج و دريائيم وهر دو غير آبي هست نيست

موج و دريائيم وهر دو غير آبي هست نيست
درميان ما و او جز ما حجابي هست نيست
در خرابات مغان هستند سرمستان ولي
همچو من رند خوشي مست، خرابي، هست نيست
عقل اگر در خواب مي بيند خيال ديگري
اعتباري برخيالي يا بخوابي هست نيست
ما شراب ذوق از لعل لبش نوشيده ايم
خوبتر زين جام و خوشتر زان شرابي هست نيست
نيست هستي غير آن سلطان بي همتاي ما
ور کسي گويد که هست آن درحسابي هست نيست
زآفتاب روي او ذرات عالم روشن است
درنظر پيداست غير از آفتابي هست نيست
نعمت الله اين سخن از ذوق مي گويد به تو
اين چنين مستانه قولي در کتابي هست نيست