شماره ٣٦٧: منم آن رند عاشق سرمست

منم آن رند عاشق سرمست
که مي عشق مي خورم پيوست
در خرابات عشق مست و خراب
دست در دست ساقي سرمست
در دلم عشق ودر سرم سوداست
در نظر يار وجام مي بر دست
ساقي مست ورند لايعقل
به يکي جرعه عقل ما برده است
عاشقانه حريف خماريم
فارغ از نيست، ايمنيم از هست
از سر هردوکون خوش برخاست
هر که يک لحظه نزد ما بنشست
مير مستان مجلس عشقيم
سيد عاشقان باده پرست