شماره ٣٦٠: جانم خيال شد به خيال خيال دوست

جانم خيال شد به خيال خيال دوست
دل بيقرار گشت به عشق وصال دوست
هرکس به آرزوي خيالي است در جهان
مائيم و آرزوي خيال جمال دوست
مهر منير چيست شعاعي ز روي يار
ياکيست ماه نو چو غلام هلال دوست
تا زنگ غير ز آينه دل زدوده ام
در آينه نديده ام الا مثال دوست
مردم نديده اند دگر سرو راستي
بر جويبار ديده ما چون نهال دوست
ما را کمال نيست به خود اي عزيز ما
داريم ما کمال ولي از کمال دوست
سيد تو بار جان منه اندر وثاق دل
کاين خانه جاي رخت بود يا مجال دوست