شماره ٣٥٨: از جور و جفاي بي وفا دوست

از جور و جفاي بي وفا دوست
چون شد دل خسته بلا دوست
مائيم غلام و يار مولا
مائيم گدا و پادشا دوست
بيگانه ز هر دو کون گشتيم
دردا که نگشت آشنا دوست
دربند بلا چو بسته پائيم
ديگر چه کند به جاي ما دوست
از دوست وفا طلب نموديم
هرچند نکند وفا به ما دوست
از درد سر طبيب رستيم
هم درد من است و هم دوا دوست
سيد نکند ز عشق توبه
گر جور کند وگر جفا دوست