شماره ٣٥٤: هرکه آمد سوي ما با ما نشست

هرکه آمد سوي ما با ما نشست
خوش خوشي با ما در اين دريا نشست
از سرهر دو جهان برخاست خوش
بر در يکتاي بي همتا نشست
عقل مسکين زير دست عشق شد
عشق مستولي است بر بالا نشست
آنکه چون ما همنشيني را نيافت
کي تواند لحظه اي تنها نشست
هرکه سر در پاي خم مي نهاد
جاودان افتاد وشد از پا نشست
گرد کي گردد به گرد دامنش
رند دريا دل که او با ما نشست
نعمت الله مجلسي آراسته
در خرابات مغان آنجا نشست