شماره ٣٥٢: هرکه او با ما در اين دريا نشست

هرکه او با ما در اين دريا نشست
کي تواند لحظه اي بي ما نشست
ازسر هردو جهان برخاسته
بر در يکتاي بي همتا نشست
گرچه تنها بود، تن ها جمع کرد
آمد آن تنها وبا تن ها نشست
عقل رفت و زير دست وپا فتاد
عشق آمد سوي ما بالا نشست
تشنه اي کامد به سوي ما چو ما
عين ما را ديد ودر دريا نشست
مجلس عشق است و ما مست وخراب
خاطر رندان ما آنجا نشست
نعمت الله جام مي جويد مدام
چون تواند يک زمان از پا نشست