شماره ٣٣٥: موج و حباب و قطره در اين بحر ما يکي است

موج و حباب و قطره در اين بحر ما يکي است
نقش حباب گرچه هزارند ماء يکي است
درمان درد دل چه کنم اي عزيز من
از دوست مي رسد همه درد و دوا يکي است
ما و شرابخانه و رندان باده نوش
فارغ ز دو سرا بر ما دو سرا يکي است
تمثال صدهزار در آئينه رو نمود
ديديم آن يکي و همه نزد ما يکي است
گر آشناي خويش شوي نزد عاشقان
معشوق و عشق و عاشق و آن آشنا يکي است
چون عقل احول است دو بيند غريب نيست
بنگر به عين عشق که شاه وگدا يکي است
سيد ز جود خويش وجودي به بنده دارد
معطي نعمت الله ما و عطا يکي است