شماره ٣٢٠: نعمت الله در شراب افتاده است

نعمت الله در شراب افتاده است
سربه پاي خم مي بنهاده است
در خرابات مغان بزمي نهاد
خوش در ميخانه اي بگشاده است
در صدف در يتيمي يافته
گوهر اصليست نه بيجاده است
ما خراباتي ورند عاشقيم
چون توان کردن چنين افتاده است
آب چشم ما به هر سو رو نهاد
عزتش داريد مردم زاده است
بنده جاني جانانيم ما
جان ما از بندگي آزاده است
سيد ما رهنماي عارفي است
در طريق عاشقي بر جاده است