شماره ٣٠٠: درد دردش دواي جان من است

درد دردش دواي جان من است
خوش دوائي براي جان من است
جان من تا گداي حضرت اوست
شاه عالم گداي جان من است
آن هوائي که روح مي بخشد
نفسي از هواي جان من است
بحر ما راکرانه پيدا نيست
انتها انتهاي جان من است
من ز خود فاني و به او باقي
اين بقا از فناي جان من است
به جفا رو نه پيچم از در او
جاودان اين وفاي جان من است
دل به غيرش اگر کند ميلي
نزد سيد بلاي جان من است