شماره ٢٩١: درد عشقش دواي جان من است

درد عشقش دواي جان من است
درد دردش شفاي جان من است
جان من تا گداي حضرت اوست
شاه شاهان گداي جان من است
جان من در هواي اوست مدام
همه جان درهواي جان من است
حال جان مرا کسي داند
که چو من آشناي جان من است
عشق او را به جان خريدارم
گرچه عشقش بلاي جان من است
جان من از براي جانان است
عشق جانان براي جان من است
او مرا کشت و زنده ابدم
سيدم خونبهاي جان من است