بندگي کن که کار نيک آن است
اين چنين کار کار نيکان است
دل ما دلبري که مي بيند
جان به او مي دهد که جانان است
آفتابي به مه شده پيدا
گرچه او هم به ماه پنهان است
موج وبحر و حباب وقطره وآب
نزد ماهرچهار يکسان است
کنج دل گنج خانه عشق است
خانه بي گنج کنج ويران است
زاهدان را مجال کي باشد
درمقامي که جاي رندان است
بنده سيد خرابات است
نعمت الله که مير مستان است