شماره ٢١٦: در محبت جان اگر بازي خوش است

در محبت جان اگر بازي خوش است
گر کني بازي چنين بازي خوش است
يار کرماني اگر چه خوش بود
دلبر سرمست شيرازي خوش است
رند سرمستيم و با ساقي حريف
با حريف خويش دمسازي خوش است
چند گردي تو بخود گرد جهان
يک دمي با خويش پردازي خوش است
ساز ما را ذوق خوشتر مي دهد
ساز ما را گر تو بنوازي خوش است
عشق چون سلطان به تخت دل نشست
خانه را باعشق پردازي خوش است
سيم قلب تو ندارد رونقي
سيم قلب خويش بگدازي خوش است
در طريق عاشقي چون عاشقان
هرچه داري جمله دربازي خوش است
يک دمي با سيد رندان بساز
تا بداني ذوق دمسازي خوش است