عشق مست است و عقل مخمور است
عاقل از عاشقي بسي دور است
ذوق مستي طلب کن از مستان
چه کني همدمي که مخمور است
زاهد ار ذوق ما نمي داند
هيچ او را مگو که معذور است
آينه روشن است و مي بينيم
در نظر ناظري که منظور است
آفتاب جمال او بنمود
لاجرم عالمي پر از نور است
کنج ويرانه اي است اين دل ما
ليکن از گنج عشق معمور است
ديگران گر به عقل معروفند
نعمت الله به عشق مشهور است