شماره ١٩٤: دل به دنيا مده که آن هيچ است

دل به دنيا مده که آن هيچ است
آن جهان جو که اين جهان هيچ است
هرکه را علم هست و مالش نيست
قدراو نزد خواجگان هيچ است
چه کني مفردات اي مولا
غير مفرد در اين ميان هيچ است
اي که گوئي نشان او جويم
بي نشان است او، نشان هيچ است
لطف معني طلب تو از صورت
بي معاني همه بيان هيچ است
در پي زن مرو که چون دنيا
شيوه وشکل اين وآن هيچ است
ذوق نقش خيال چندان نيست
لذت و هم عاقلان هيچ است
منصب زهد نزد ما سهل است
عشرت و عيش فاسقان هيچ است
به جز از بندگي سيد ما
نزد رندان و عاشقان هيچ است