شماره ١٧٨: هرچه مي بيني همه نور خداست

هرچه مي بيني همه نور خداست
تا نپنداري که او از ما جداست
ديده دل باز کن تا بنگري
روي جاناني که نور چشم ماست
جز صفات وذات او موجود نيست
ور تو گوئي هست آن عين خطاست
ما و او موجيم و دريا از يقين
کثرت و وحدت نظر کن کز کجاست
آشکارا و نهان ديدم عيان
صورت و معني و جان و دل خداست
هرکه او بيناي ذات او بود
ديده از نور صفاتش با صفاست
طالب و مطلب نبي است و ولي
کفر و ايمان زلف و روي مصطفاست
من چو منصورم روم بر دار عشق
بر سر دار فنا دار بقاست
خود روا نبود ترا گفتن چنين
ليک چون امر است مرا گفتن رواست
مستم از جام شراب لم يزل
نقلم از لعل لب آن دلرباست
عاشق و معشوق و عشقم اي عزيز
نعمت اللهم چنين نعمت که راست