شماره ١٧٤: چشم ما روشن به نورالله ماست

چشم ما روشن به نورالله ماست
همچو نور روي نورالله کجاست
هست نورالله ما چيزي دگر
پادشاه است او و اين و آن گداست
جز وصال او نمي خواهم دگر
غير عشق او دگر باد هواست
از براي عمر جاويدان او
دايما ورد زبان من دعاست
هرکه بد گويد ورا نيکش مباد
بر صواب است او و ديگر برخطاست
آفتاب از نور رويش روشن است
مه ز عکس روي او هم باضياست
باشد او سر خليل الله من
لاجرم سر حلقه هر دو سراست