شماره ١٦٩: زلف او اگر سرکشد از ما رواست

زلف او اگر سرکشد از ما رواست
سرکشي ما از او عين خطاست
چشم او مي مي دهد ما را مدام
ترک سرمستي چنين ديگر کجاست
درد دردش نوش کن گر عاشقي
زانکه درد درد او ما را دواست
ما ز دريائيم و دريا عين ما
هم حجاب ما در اين دريا ز ماست
از بلايش لذتي داريم خوش
اين کسي داند که چون ما مبتلاست
عقل بيگانه چه داند ذوق ما
ذوق ما داند که با ما آشناست
نعمت الله ظاهرش با اين و آن
باطنش والله که دايم با خداست