شماره ١٦٨: درد با همدرد اگر گوئي رواست

درد با همدرد اگر گوئي رواست
درد با بي درد گفتن خود خطاست
دردمندانيم و دردي مي خوريم
دردمندي همچو ما ديگر کجاست
درد دردش نوش کن گر عاشقي
زانکه درد درد او ما را دواست
در نظر داريم بحر بيکران
آب روي ما همه از عين ماست
عشق در دور است و ما همراه او
سير ما بي ابتدا و انتهاست
جمله موجوديم از جود وجود
هرچه موجود است نور کبرياست
هيچ شيي بي نعمت الله هست نيست
هرچه هست و بود و باشد با خداست