شماره ١٦١: ما ز دريائيم و دريا عين ماست

ما ز دريائيم و دريا عين ماست
در ميان ما دوئي آخر چراست
خط موهوم است عالم سر به سر
خوش بخوان آن خط که آن خط عين ماست
هرچه ما داريم در هر دو جهان
در حقيقت اي عزيز آن خداست
عشق او در دل نهان مي دارمش
درد درد عشق او ما را دواست
همدم جاميم و با ساقي حريف
تا نه پنداري که او از ما جداست
مجلس عشق است و ما مست و خراب
اين چنين بزم ملوکانه که راست
نعمت الله تا غلام سيد است
شاه عالم بر در او چون گداست