شماره ١٥٣: در سراپرده دل خلوت جانانه ماست

در سراپرده دل خلوت جانانه ماست
جنت ار مي طلبي گوشه ميخانه ماست
خواجه عاقل ما گرچه کمالي دارد
بنده بندگي عاشق ديوانه ماست
گنج عشقي که همه کون ومکان مي جويند
گو بيائيد که آن در دل ويرانه ماست
آتش عشق برافروخت چنين شمع خوشي
عقل بيچاره پرسوخته پروانه ماست
آب حيوان به مثل از مي ما يک جامي است
حوض کوثر چه بود جرعه پيمانه ماست
در خرابات مغان بر در ميخانه مدام
مجمع اهل دلان مجلس شاهانه ماست
سخن سيد رندان چو بخوانند به ذوق
بشنو اي دوست که آن گفته مستانه ماست