شماره ١٥٢: عشق او آب حيات وآن حيات جان ماست

عشق او آب حيات وآن حيات جان ماست
اين چنين سرچشمه اي در جان جاويدان ماست
گنج عشق اوکه در عالم نمي گنجد همه
از دل ما جو که جايش در دل ويران ماست
جان ما باغير اگر باري حکايت گفته است
تاقيامت نادم است انصاف او بر جان ماست
نزد ما موج و حباب و قطره و دريا يکي است
گرنظر بر آب داري آن همه ارکان ماست
هرکه بيني دست او را بوسه ده از ما به پرس
زانکه او از روي معني صورت جانان ماست
در سماع عاشقان آن ماه چرخي مي زند
خوش بود دور چنين درياب کاين دوران ماست
هرچه هست از نعمت الله خوش نصيبي يافتند
نعمت الله با همه نعمت که دارد آن ماست