شماره ١٤٨: ساقي سرمست رندان مير بي همتاي ماست

ساقي سرمست رندان مير بي همتاي ماست
گوشه ميخانه او جنت المأواي ماست
ما در اين درياي بي پايان خوشي افتاده ايم
آبروي عالمي اي يار از درياي ماست
چشم ما روشن به نور روي او باشد مدام
اين چنين نورخوشي در ديده بيناي ماست
در خرابات فنا مستيم وبا رندان حريف
ذوق اگر داري بيا آنجا که آنجا جاي ماست
گفته ما مرده اي گر بشنود زنده شود
گوئيا آب حيات از نطق جان افزاي ماست
در سر ما عشق زلفش ديگ سودا مي پزد
مايه سوداي خلقي جوشي از سوداي ماست
گفتم از بالاي تو جانا بلائي مي کشم
گفت خوش باشد بلاي تو چو از بالاي ماست
اسم اعظم در همه عالم ظهور نور اوست
جامع ذات و صفاتش اين دل داناي ماست
از دل و جان بنده اي از بندگان حضرتيم
نعمت الله در دو عالم سيد يکتاي ماست