شماره ١٤٧: درد دل ما دواي درد دل ماست

درد دل ما دواي درد دل ماست
خوش درد ودوائيست که آن حاصل ماست
آن گنج که اسماي الهي خوانند
در کنج خرابه جو که آن در دل ماست
چه جاي نهايت است که ره رو ابدا
گر راه رود دراول منزل ماست
نور است حجاب ظلمتش راچه محل
مه حايل آفتاب و او حايل ماست
مفعول ويند جمله اشيا به تمام
يک فعل ظهور قدرت فاعل ماست
رندي که محيط را به يک جرعه خورد
نوشش بادا که همدم کامل ماست
ما بنده او و سيد رندانيم
ما سائل او وعالمي سائل ماست