شماره ١٤٤: عشق او سلطان ملک جان ماست

عشق او سلطان ملک جان ماست
اين چنين ملک و ملک جانان ماست
پادشاه هفت اقليم اي عزيز
بنده درگاه اين سلطان ماست
ما به عشق او ز خود بگذشته ايم
لاجرم ما آن او، او آن ماست
رند سرمستيم در کوي مغان
شاهد ميخانه در فرمان ماست
درد درد عشق مي نوشيم ما
خوش بود دردي که او درمان ماست
جام مي بر دست و مي گردد مدام
ساقي رندان سرمستان ماست
ذوق سرمستان ز مخموران مجو
نعمت الله جو که از رندان ماست