شماره ١٣٠: درد دردش نوش کن گر صاف درمان بايدت

درد دردش نوش کن گر صاف درمان بايدت
جان فدا کن همچو ما گر وصل جانان بايدت
گر عطاي شاه مي خواهي گدائي کن چو ما
بندگي کن بر درش گر قرب سلطان بايدت
در سواد کفر زلفش نور ايمان رو نمود
ظلمت کفرش بجو گر نور ايمان بايدت
بايدت چون گوي گرديدن به سر در کوي دوست
گر ز دست پادشه انعام چوگان بايدت
گرهواي کعبه داري از بيابان رو متاب
رنج بايد برد اگر گنج فراوان بايدت
آرزوي باده داري ساقي مستي طلب
با خضر همراه شو گر آب حيوان بايدت
جام مي شادي روي نعمت الله نوش کن
همدم ما شو دمي گر ذوق رندان بايدت