شماره ١١١: ذوق ما داري درآ در بحر ما ما را طلب

ذوق ما داري درآ در بحر ما ما را طلب
آبرو جوئي مرو هر سو بيا ما را طلب
موج دريائيم و ما را دل به دريا مي کشد
حال اين درياي ما گر بايدت از ما طلب
اي محقق بي حقيقت هيچ شيئي هست نيست
عارفانه آن حقيقت در همه اشيا طلب
هر که آيد در نظر اين نور چشم عاشقان
دست او را بوسه ده گم کرده خود واطلب
نقد گنج کنت کنزا را بجو در کنج دل
گوهر در يتيم از مخزن دلها طلب
قاب قوسين از خط محور پديد آمد تو نيز
خط برانداز ازميان معني او ادنا طلب
آفتاب حسن او برچشم مردم رونمود
روشن است اين نور او در ديده بينا طلب
دنيي و عقبي و جسم و جان به اين وآن گداز
گرتو چون ما طالبي مطلوب بي همتا طلب
اسم اعظم را بخوان و يک مسما را بدان
نعمت الله را بجو مجموعه اسما طلب