شماره ٧١: عقل برو برو برو عشق بيا بيا بيا

عقل برو برو برو عشق بيا بيا بيا
راحت جان و دل توئي دور مشو ز پيش ما
داروي درد عاشقي هست دواي درد دل
نيست به نزد عاشقان خوشتر از اين دوا دوا
کشته تيغ عشق او زنده دلي است جاودان
بنده خويش اگر کشد نيست به خواجه خونبها
مست و خراب و ساکنم بر سر کوي مي فروش
زاهد و کنج صومعه؛ او به کجا و ما کجا
جام جهان نماي ما آينه جمال او
جام جهان نما نگر روي به آينه نما
هرکه گداي او بود پادشه است بر همه
شه چه بود که پادشه بر در او بود گدا
سيد مست ما سزد بنده بندگي او
حضرت او از آن ما جنت و حوريان ترا