شماره ٥٣: روشن است از نور رويش ديده بيناي ما

روشن است از نور رويش ديده بيناي ما
خلوت ميخانه عشق است دايم جاي ما
آفتابي در ازل خوش سايه اي بر ما فکند
تا ابد روشن بود اين روي مه سيماي ما
ذوق ما داري بيا با ما در اين دريا درآ
تا به عين ما نصيبي يابي از درياي ما
در سرما عشق زلفش ديگ سودا مي پزد
بس سري در سر رودگر اين بود سوداي ما
از لطيفي آن يکي با هر يکي يکتا شده
جان فداي لطف آن يکتاي بي همتاي ما
بلبل مستيم و در گلشن نوائي مي زنيم
رونقي ديگر گرفت اين گلشن از غوغاي ما
مجلس عشق است ورندان مست و سيد در حضور
روضه رضوان بود اين جنت المأواي ما