شماره ٤٧: از کرم بنواخت ما را يار ما

از کرم بنواخت ما را يار ما
لاجرم بالا گرفته کار ما
جان فروشانيم در بازار عشق
نان چه باشد بر سر بازار ما
آب چشم ما بهر سو مي رود
باز مي گويد روان اسرار ما
منصب عالي اگر خواهي بيا
خاک ره شو بر در خمار ما
از حباب و موج و دريا آب جو
تا بيابي اين همه آثار ما
جز يکي در هر دو عالم هست نيست
کس نکرد انکار بر اقرار ما
رند سرمستيم و با ساقي حريف
نعمت الله سيد و سردار ما