شماره ٤٦: مرا گفت باري که اي يار ما

مرا گفت باري که اي يار ما
اگر يار مائي بکش بار ما
برو مايه و سود و دکان بمان
گرت هست سوداي بازار ما
بيا قول مستانه ما شنو
بخوان از سر ذوق گفتار ما
نداريم ما کار با کار کس
ندارد کسي کار با کار ما
چه بندي تو نقش خيالي به خواب
نظر کن در اين چشم بيدار ما
اگر رند مست و حريف خوشي
بيابي مرادي ز خمار ما
سزاوار ما نيست هر بنده اي
بود سيد ما سزاوار ما